هاناهانا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

هانا فرشته كوچك

يه شب بد

ديروز واكسن شش ماهگي هانايي رو زدم و شب خيلي حالش بد شد يه تب شديد واقعاً اذيت شد و  تا ساعت 4 صبح بيمارستان بوديم . دو تا آمپول براش زدن كه كلي هم گريه كرد
2 آذر 1391

اولين دندون هانا جون

بالاخره هانا جون دندون درآورد   ديشب براي اولين بار بابايي متوجه شد هانا جون دندون درآورده و كلي ذوق كرديم تازه شب قبلش هم تونست پاهاشو تو روروك به زمين برسونه و يه كوچولو دنده عقب بره اولين مرواريد (سمت راست پايين) رو فرشته ها در تاريخ 23/0٨/91 همزمان با اولين بارون پاييزي براي هانا جون هديه آوردن مباركه عزيزم ...
24 آبان 1391

اولين غلت زدن هانايي

هاناي عزيزم بلاخره امروز صبح  براي اولين بار بعد از كلي سعي و تلاش غلت زد و تونست از سمت راست روي شكمش بچرخه(هجدهم مهرماه 91 ساعت 4 صبح)       ...
10 آبان 1391

بدون عنوان

داستان كوتاه عشق لطفاً بفرمائيد ادامه مطلب   داستان کوتاه عشق در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند شادی، غم، دانش عشق و باقی احساسات. روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است. بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقهایشان کردند. اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند. زمانیکه دیگر چیزی از جزیره روی آب نمانده بود عشق تصمیم گرفت تا برای نجات خود از دیگران کمک بخواهد. در همین زمان او از ثروت با کشتی با شکوهش در حال گذشتن از آنجا بود کمک خواست. “ثروت، مرا هم با خود می بری؟” ثروت جواب داد: “نه نمی توانم، مفدار زیادی طلا و نقره در این قا...
10 آبان 1391