ديشب دومين مراسم عقدي بود كه رفتي اولين بار كه عقد پسر عموي مامان بود كه چون تو خيلي كوچيك بودي و ما نگران بوديم اذيت بشي زود برگشتيم و ديشب هم كه عقد دختر عمت بود و خيلي از فاميلهايي بابايي رو براي اولين بار ديدي خيلي خوش گذشت توهم كه با اون لباس كه بابايي برات خريده بود مثل فرشته ها شده بودي تازه بابا كلي ازت عكس گرفت كه بعداً برات مي زارم تو وبلاگت ...
سلام عزيزم روز چهارشنبه 91/05/07 من و بابايي برديم واكسن 4 ماهگيتو زديم برعكس واكسن 2 ماهگي كه اصلاً تب نكردي شب تب شديدي كردي تا حدي كه من و بابايي از ترس تا صبح نخوابيديم و مدام دست و پاهاتات رو مي شستيم خدا رو شكر روز بعد حالت بهتر شد اميدوارم ديگه هيچ وقت تو رو اينجوري نبينيم ...
عزیزم در تاریخ 21/06/91 بود كه همراه بابايي رفتيم كرمانشاه اما متاسفانه چون تو مريض بودي و بي قراري كردي زود برگشتيم ولي بازم خوب بود چون خيلي از فاميل براي اولين بار تو رو ديدن بخصوص خاله هات كه از ديدنت خيلي ذوق كرده ...
گلم امروز روز دختره و اولين ساليه كه روز دختر پيش مايي عزيزم روزت مبارك باشه به مناسبت اين روز با بابايي رفتيم آتيله و كلي عكس قشنگ ازت گرفتيم كه وقتي آماده شدن حتماً تو وبلاگت مي زارم